پوریاپوریا، تا این لحظه: 20 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات پوریا

كلاس پنجم

1393/6/30 22:37
نویسنده : پوریا
515 بازدید
اشتراک گذاری

وايييييى!خيلى هيجان كلاس پنجم دارم. الان،١٦ ساعت تا اولين روز  مدرسه مونده.ديروز قبل از كلاسم ،يك سر رفتيم مدرسه. بابامهراد كارى تو مدرسه داشت واين فرصت مناسبى براى اين بود كه بفهمم تو كدوم كلاس افتادم . اول رفتم طبقه بالا  و ديدم كه كلاس اخلاق  ، يكى از كلاس هاى پنجم ،درش بازه .رفتم تو و ديدم كه كتاب هاى بچه ها روى سكو هستش. روى نايلون  كتاب ها اسم نوشته بودند .من در اسم ها نبودم.مطمئنا در كلاس ادب با مثلا:رهام ،دميرچى،ياورى ،صالح يا فراهانى ويا خداوريان  يا عليمى هم كلاسى مى شم. 

اين خييييييلى خوبه ! نه؟ 

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان پوریا
31 شهریور 93 18:36
به تو افتخار مي كنم و براي تو ارزوي سالي با موفقيت رو دلرم
یک دوست که می شناسی اش...
16 مهر 93 17:12
سلام رزم آرا . یک چیز را می دانم و این را هم می دانم که این چیزی که می دانم کاملا درست است و آن این است. تو در آینده مرد بزرگی خواهی شد از چند جا این را می دانم: 1-چند سالی هست که تو این وبلاگ را داری اما هنوز هم در آن می نویسی و این نشانه ی مسئولیت پذیری توست. اگر به دور و برت نگاه کنی می بینی که هر کس وبلاگی دارد بعد از چند وقت آن را رها کرده است. متاسفانه یکی از دوستانم در پارک برای دوچرخه سواری منتظرم است و باید بروم. بقیه ی این نظر را بعدا می نویسم
پوریا
پاسخ
سلام متشكرم واقعا نتونستن اسم شما را حدس بزنم منتظر بقيه مطلب شما هستم
سیناکیوانپور
23 مهر 93 14:57
سلام .سینا هستم دلم برای همهی بچه ها و معلم ها تنگ شده . به همگی سلام برسون .....
پوریا
پاسخ
سلام سينا همه دلشان براي تو تنگ شده كجايي به مدرسه سر بزن تا تو را ببينيم
علی صادقی فرد دوستت
18 دی 93 17:47
از عکست خندم امد.
محمدرضا دمیرچی
27 بهمن 93 17:38
به خدا مگه مادرا می زارن این جوری بریم مثل مادر خودم ممد بجنب دیر شد اگه دیر بشه که پخ پخم
پوریا
پاسخ
امیر پارسا امینی
12 اسفند 93 18:30
آره خب حق داری منم بودم دلم برای مدرسه تنگ میشد