پوریاپوریا، تا این لحظه: 20 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات پوریا

روز بعد از عید

1391/2/14 3:18
نویسنده : پوریا
322 بازدید
اشتراک گذاری

روزبعد از عید که رفتیم مدرسه . خانم از در کلاس وارد شد همه ی 26 نفر بچه ها به طرف خانم حمله کردیم تا بغلش کنیم . خانم افتاد وکیفش هم پرتاب شد. خانم باورش نمی شد که ما این قدر دوستش داریم .

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان عسل و آریا
23 فروردین 90 17:53
چه خوب.انشالله که همتون موفق باشید
خاله فائزه
23 فروردین 90 20:34
خیلی خاطره ی خنده دارو قشنگی بود همیشه بهت افتخار می کنم
سوده
23 فروردین 90 21:38
خوش به حاله خانمتون بازم برامون نقاشی بکش
خاله گلی
24 فروردین 90 15:10
منم می خوام منم می خوام منم می خوام
دائی علی یا علی دائی
26 فروردین 90 14:48
ناپلون جون نمیگی با این خاطراتی که مینویسی همه دنبالت می گردنند تا یه ماپ گنده ازت بگیرند؟ حالا که پیش ما هستی باید قبل از هر کسی یک ماچ گنده اول به من بدی
الهام
12 اردیبهشت 90 4:05
سلام من امسال کلاس اول بودم و تازه خواندن و نوشتن را کامل یاد گرفتم. حالا می خوام چیزایی که برام اتفاق می افته یا بهشون فکر می کنم را تو وبلاگم بنویسم. اگه اجازه بدی وبلاگتو لینک کنم و تو هم وبلاگ منو لینک کنی خوشحال میشم امیدوارم هیچ وقت تو مدرسه با کسی دعوا نکنی