پوریاپوریا، تا این لحظه: 20 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات پوریا

دوباره مدرسه اومد

1391/12/3 15:03
نویسنده : پوریا
517 بازدید
اشتراک گذاری

من در تابستان غير از كلاس ها و تفريح هايي كه كردم خيلي حوصله ام سر رفت من خيلي علاقه دارم كه دوستانم رو ببينم و باهاشون بازي كنم. خيلي ذوق و شوق براي رفتن به مدرسه دارم امسال ما درس اجتماعي داريم كه بيشترين ذوق من براي اين درس است .ناظم ها و مدير مدرسه ما بسيار با اخلاق و مهربان هستند اين باعث مي شه كه بچه ها به مدرسه جذب بشوند امسال خانم معلم ما خيلي جوان است او روانشناس كودك است پس حتما خيلي مهربان است .امسال هم مثل دوسال پيش آقاي پرور راننده سرويس ماست كه خيلي عالي ست . آرزو مي كنم تمام دانش آموزان امسال موفق باشن منم مثل همه !

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان لیلا
21 مهر 91 8:59
تو هم موفق باشی
خاله فائزه
24 مهر 91 17:55
امیدوارم امسالم مثل سال های پیش یکی از بهترین های مدرستون باشی
مائده
28 مهر 91 18:08
پوریا وبلاگت خیلی قشنگ...........
مائده
28 مهر 91 18:09
لالایی زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت. این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز ... پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد. پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود! از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود !
رهام
28 آذر 92 20:01
خوب بود