پوریاپوریا، تا این لحظه: 20 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات پوریا

اشتباه حسین

1391/2/14 3:24
نویسنده : پوریا
395 بازدید
اشتراک گذاری

علی بیرامی منو تو پیلوت هل داد و من به حسین که همه اش نق می زنه خوردم و اون زد زیر گریه .یک سره به خانم گفت :خانم پوریا با سر زد تو کله ی من .حالا من با خانم جوری صحبت کردم  که خانم فهمید حسین اشتباه کرده .مثال گفتم :اون به من چسبیده بود انگار بهش چسب رازی زده بودن. خانم هم فهمید و منو دعوا نکرد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان عسل و آریا
7 فروردین 90 13:22
زیبا بود.ببخشید این خاطرات را خود پوریا جان مینویسه یا مادر؟انشالله که همیشه در درسهات موفق باشی و الان که دانش آموز نمونه ای در آینده هم دانشجوی نمونه بشی
مامان پوریا
7 فروردین 90 14:16
همه ی خاطرات رو پوریا خودش می نویسه و من در ارسال و انتخاب عکس کمکش می کنم
سوده
7 فروردین 90 21:27
عاششششششششق خاطراتتم خیلی خوب می نویسی
دائی علی یا علی دائی
26 فروردین 90 14:56
دائی زیاد برای منطقی بودن تلاش نکن , یک مثل قدیمی میگه کله فقط برای رفتن تو دیواره , هرکس تورو ازار داد بهش یک پنجه شتری بزن