پوریاپوریا، تا این لحظه: 20 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات پوریا

حفظ كردن شعر

1393/5/29 14:33
نویسنده : پوریا
307 بازدید
اشتراک گذاری

در كلاس فردوسى از ما خواستند بيست بيت از شاهنامه مربوط به داستان فريدون را حفظ كنيم كه كار راحتى نبود چون خواندن اشعار بسيار مشكل بود من براى حفظ كردن و درست خواندن و حركات دست و بدن بسيار زحمت كشيدم كه حتى باعث تعجب پدربزرگم شد كه چقدر زحمت كشيده ام و بعد اجراى كلاسى كه فوق العاده بود و باعث شد از روى حركات من به بقيه بچه ها تمرين بدهم و انگار يه جورى معلم كلاس باشم . بيست بيت را در زير مى گزارم كه مربوط به پادشاهى فريدون است : 

فریدون چو شد بر جهان کامگار
ندانست جز خویشتن شهریار
به رسم کیان تاج و تخت مهی
بیاراست با کاخ شاهنشهی
به روز خجسته سر مهرماه
به سر بر نهاد آن کیانی کلاه
زمانه بی‌اندوه گشت از بدی
گرفتند هر کس ره ایزدی
دل از داوریها بپرداختند
به آیین یکی جشن نو ساختند
نشستند فرزانگان شادکام
گرفتند هر یک ز یاقوت جام
می روشن و چهرهٔ شاه نو
جهان نو ز داد و سر ماه نو
بفرمود تا آتش افروختند
همه عنبر و زعفران سوختند
پرستیدن مهرگان دین اوست
تن آسانی و خوردن آیین اوست
اگر یادگارست ازو ماه مهر
بکوش و به رنج ایچ منمای چهر
ورا بد جهان سالیان پانصد
نیفکند یک روز بنیاد بد
جهان چون برو بر نماند ای پسر
تو نیز آز مپرست و انده مخور
نماند چنین دان جهان برکسی
درو شادکامی نیابی بسی
فرانک نه آگاه بد زین نهان
که فرزند او شاه شد بر جهان
ز ضحاک شد تخت شاهی تهی
سرآمد برو روزگار مهی
پس آگاهی آمد ز فرخ پسر
به مادر که فرزند شد تاجور
نیایش کنان شد سر و تن بشست
به پیش جهانداور آمد نخست
نهاد آن سرش پست بر خاک بر
همی خواند نفرین به ضحاک بر
همی آفرین خواند بر کردگار
برآن شادمان گردش روزگار
وزان پس کسی را که بودش نیاز
همی داشت روز بد خویش راز

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان پوریا
8 شهریور 93 14:57
بابا حسن مي خواست فرخ رو سر به نيست كنه
مامان ليلا
8 شهریور 93 14:58
كاش اجراتم مي گذاشتى ببينيم ?????
خاله فائزه
8 شهریور 93 16:25
من مطمئنم تو انقدر باهوش و با استعداد هستی که از پس شعرهای سخت تر از اینم بر میایی