پوریاپوریا، تا این لحظه: 20 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات پوریا

شهر ماشين ها

روزى من مشغول بازى بودم كه تمام ماشين ها بايد از مبلمان عبور مى كرد تا به خانه هاى ظريفى كه خودم درست كرده بودم برسد حتى براى ماشين كاميون هم خانه درست كردم و يك آفتاب درخشان هم درست كردم . پدرم شهر را ديد و گفت : « تو پسر زرنگى هستى پسرم !» آن وقت من احساس غرور كردم . با مادرم گفت و گو كردم براى اينكه تغييرى به آن بدهم كه مادرم گفت نيازى نيست البته من هنوز دارم رويش كار مى كنم . نويسنده : پوريا   ...
16 دی 1391

آفريننده جهان

خدايا فرشتگانت پر نور رسولت صدبار بهتر از گل ولى ات خوش رو و خوش بو خودت داناتر از همه هستى آفريننده ى جهان   شاعر : پوريا رزم آرا     ...
17 آبان 1391

حيوانات عجيب الخلقه

روزى روزگارى موجودات عجيبى در جنگل آزازون زندگى مى كردند . آن ها هرگز كسى را نمى بخشيدند ولى يكى از اين موجودات به اسم خپل بود كه همه رو مى بخشيد . او قدر پدر ، مادر و دوستانش را مى دانست. با دوستانش واقعا صميمى و محبت آميز برخورد مى كرد. او به مادرش كه در جاى ديگر زندگى مى كرد نامه اى داد. مادرش نامه را خواند و نامه ى ديگرى نوشت كه گفت : " تو استعداد نامه نويسى دارى عزيزم " چون او نامه بسيار زيبايى نوشته بود. او با در نظر گرفتن حرف مادرش اين كار را ادامه داد و براى همه ى جزيره نامه هاى محبت آميز مى نوشت . اين كار خپل باعث خوشحالي و رضايت خدا از او شد و همه ى جزيره را باهم مهربان كرد .   نويسنده : پوريا رزم آرا   ...
6 آبان 1391

شنا

من در تابستان كلاس شنا رفتم . مربي ما اسمش اقاي نوري بود . سخت گيري او كنار به ما كرال سينه ياد داد . حالا سخت گيري اقا ، ما سه ساعت در عميق كرال مي رفتيم . اول ما با تخته شنا مي رفتيم و فقط با حركات پا . بعد باما يه كاري كرد. يك ساعت گفت كه بايد حركات دست رو انجام بديم .بعد بدون تخته شنا كرال مي رفتيم . من دوازده جلسه رفتم .بيست نفر بوديم كه من با ابوالفضل و محمد پارسا مي رفتم . اون ها دوستان صميمي من هستن . من نصيحت مي كنم كه شما هم بريد . استخر قصرنشاط . خيابان بهنام .بلوار اباذر     ...
4 شهريور 1391

تابستان و اواتار

اواتار يك كارتون جالبه كه من تو تابستان هزاربار ديدمش . البته اواتار يك كارتون سرياليه . ايراني ها اون رو دوبله مي كنن . اواتار كسيه كه به چهار عنصر يعني اب - خاك- اتش وباد مسلطه . اسم اون انگه . كاتارا وساكا انگ رو توي كوه يخ پيدا مي كنند و بقيه ماجرا كه بايد خودتون ببينيد .         ...
14 مرداد 1391

پايان خاطرات سفر به شيراز (نوروز ٩١)

الان ساعت ١٢:٣٠ است پدرم دارد بنزين مي زند.و من دارم مي نويسم مادرم درگير آدامس جديدي است كه در دهانش است.بيشتر شيرازي ها سياه هستند چون آفتاب اينجا تند است البته الان هوا سرد شده است شمال كشور چند روز پيش سرد بود الان هواي سرد دارد به جنوب كشور مي آيد و اينجا باران مي بارد ماداريم بر مي گرديم تهران.سال خوبي برايتان آرزو مي كنم.   ...
25 تير 1391

خاطرات سفر به شيراز ٨(نوروز٩١)

حافظيه قبر حافظ است .كمي دورتر صنايع دستي مي فروختند :مجسمه و ديوان حافظ.آنجا براي مادر امام زمان (عج)يك قبر ساخته بودند.يك در بسيار بزرگ براي حرم امام علي(ع)ساخته بودند .آنجا بسيار قشنگ بود .يك تابلو هم براي امام حسين(ع)بود .احساس كردم در تهران هستم.يك حياط قديمي هم بود كه خيلي از آن خوشم اومد.   ...
15 تير 1391

خاطرات سفر به شيراز ٧(نوروز ٩١)

شاهچراغ يك حرم بزرگي در شيراز است.شاهچراغ برادر بزرگ امام رضا(ع)است .چرا به آن شاهچراغ مي گويند؟ وقتي برادر امام رضا(ع) را مي كشند جاي جسد نامعلوم بوده و بعد يك ملا خواب مي بيند كه جسد كجاست .آن جا را كه مي كنند جسد سالم بوده است و از جسد نور شديدي مي تابيده به خاطر آن نور مي گويند شاهچراغ.     ...
9 تير 1391

خاطرات سفر به شيراز٦(نوروز ٩١)

كاخ كريم خان زندمي شود گفت يك قلعه ي بسيار بزرگ است .در آنجا حوض عجيبي بود اگر حدس بزنيد چي آن عجيب بود ؟آفرين!يك سري فواره بود كه از دور همه كوچك بودند ولي مي رفتي جلو آن فواره ها رشد مي كردند.به حاطر آب نبود عجيب ساخته شده بودند.آنجا عروسك كريم خان زند و وزير ماليات و وزير جنگ و خدمتكار و تاجر فرانسوي را درست كرده بودند .بعد يك سري لباس زنانه قديمي بود كه زياد جالب نبود.   ...
30 خرداد 1391

خاطرات سفر به شيراز 5(نوروز ٩١)

آرامگاه سعدي خيلي شلوغ بود.صف بليط براي رفتن تو طولاني بود.من شب قبل در تخت جمشيد عكس ام تمام شد.پدر عزيزم برايم يك دوربين يكبار مصرف ديگر خريد.خيلي خوشحال شدم.بعد رفتيم تو ، قشنگ بود يعني باغ سعدي و آرامگاهش آدم را گول مي زند.رفتيم درون آرامگاه .يك قبر بود كه قبر سعدي شيرازي بود كه شاعر مهمي است.من هم كلي عكس گرفتم .راستي عيد شما مبارك.   ...
17 خرداد 1391